نهاده سر به رخت زلف عنبرین گستاخ
ندیده کس به جهان هندویی چنین گستاخ
سر هزار عزیزت فتاده بر سر کوی
گه خرام منه پای بر زمین گستاخ
بسوخت طوطی جانم ز رشک آن چو بدید
که می خورد مگس از لعلت انگبین گستاخ
به جان خود که ببخشای بر جوانی خویش
میا به غارت پیران پاک دین گستاخ
ادب جمال دگر بخشدت ز ناز مزن
قدم به فرق گدایان ره نشین گستاخ
رقیب را ز بر خود بران که از خرمن
به است دور چو افتاد خوشه چین گستاخ
به عذر پیش سگان تو جامی آید روز
بر آستان تو ساید چو شب جبین گستاخ
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مبین به عارض آن سبز گندمین گستاخ
مشو به خرمن فردوس خوشهچین گستاخ
غبار هستی افتاده عزیزان است
ز روی کبر منه پای بر زمین گستاخ
تلاش وصل نمودن کمال بیادبی است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.