آن مه که یافت امشب ازو عیش ما رواج
روشن به اوست مجلس ما اطفواالسراج
فرسوده استخوان من از خاک پاش پر
باشد به چشم اهل نظر سرمه دان عاج
روح الله ار طبیب شودجز به وصل یار
بیمار عشق را نتواند کسی علاج
نتوان ره اجل به حیل بست بر کسی
کش زخم تیغ عشق کند رخنه در مزاج
طاعت مجو ز من چو دل و دین ز دست رفت
چون ده خراب شد نکشد محنت خراج
بر خاک آستان تو سنگ جفا به سر
دارم فراغت از هوس تخت و میل تاج
جامی چو یار وعده کند صبر پیش گیر
طبع کریم را به تقاضا چه احتیاج
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از شوق و لذت حاصله از عشق و وصال معشوق سخن میگوید. او میگوید که مجلسشان با وجود معشوق روشن و شاداب است. همچنین به فرسودگی خود اشاره میکند و بیان میکند که تنها درمان درد عشق، وصال یار است و هیچ طبیبی نمیتواند بیماری عشق را درمان کند. شاعر از ناامیدی از دنیا و خواستههای مادی سخن میگوید و تأکید میکند که در برابر محبت یار، دیگر هیچ چیز مهم نیست. در نهایت، او به صبر و انتظار برای وصال عشق توصیه میکند و بر این باور است که شخص فخرفروش و مغرور نیازی به درخواست یا چیزی از دیگران ندارد.
هوش مصنوعی: آن ماهی که امشب خوشیها و لذتهای ما از او ناشی میشود، موجب روشنی و شادابی مجلس ماست.
هوش مصنوعی: تن من از خاک و زمین فرسوده شده است، اما در نظر اهل علم و بینش، بر تمام آن خاکها، مانند سرمهای از عاج میدرخشد.
هوش مصنوعی: اگر روح الله پزشک شود، هیچ کس نمیتواند بیمار عشق را درمان کند، مگر اینکه به وصال یار برسد.
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند با تدبیر و ترفند، راه مرگ را بر دیگری ببندد، زیرا وقتی عشق به دل کسی زخم میزند، آن زخم نمیتواند به سادگی درمان شود و بر زندگیاش تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: از من خواسته میشود که چیزی از فرمانبرداری نخواهی، چون دل و ایمانم را از دست دادهام. وقتی ده ویران شد، دیگر نمیتوان درد و رنج مالیات را تحمل کرد.
هوش مصنوعی: من بر زمین درگاه تو با زحمت و ناراحتی سر میزنم و دیگر به دنبال آرزوهایی مانند تخت و تاج نیستم.
هوش مصنوعی: وقتی که دوست وعدهای به تو میدهد، باید صبر کنی. طبیعت بلندمرتبه و خوب را نمیتوان با درخواست و خواهش تحت فشار گذاشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گلبن فراز تخت چمن بر نهاده تاج
بستان به حکم باده ز ملک وجود باج
پیراهن وجود نزاری ز دست شوق
کردم قبا چو غنچه برون آمد ازدواج
طبع از صبا چو مریم دوشیزه حامل است
[...]
ای مرد فقر، هست ترا خرقه تو تاج
سلطان تویی که نیست بسلطانت احتیاج
تو داد بندگی خداوند خود بده
وآنگاه از ملوک جهان می ستان خراج
گر طاعتی کنی مکنش فاش نزد خلق
[...]
چشم تو را طبیب کجا می کند علاج
این چشم را به دیدن کس نیست احتیاج
تنگ آمدم ز دست دل بی قرار خود
چون غنچه خون خورد پدر از طفل بدمزاج
آزاده از حکومت ایام فارغ است
[...]
ای خطّت از قلمرو خوبی ستانده باج
بگرفته نرگست ز غزال ختن خراج
چون نقرهای که سکه کند رایجش به دهر
خط داده تازه حسن جمال تو را رواج
زخمی که از نگاه تو آید به جان همان
[...]
آنرا که درد عشق تو ره یافت در مزاج
مرگ است یا وصال یکی زین دواش علاج
در ملک حسن و ملک ملاحت تو آن شهی
کالحق سزد اگر دهدت شاه مصر باج
ماهی تو وز طره ات اینک برخ کلف
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.