گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

آن چه نور است که از وادی بطحا برخاست

که همه کون و مکانش به تماشا برخاست

وان چه نخل است به یثرب که چو بالا بنمود

نعره شوق وی از عالم بالا برخاست

یکزمان بر سر راهش به تماشا که نشست

که ز عشقش نه سراسیمه و شیدا برخاست

عاقبت بر لب او ختم شد از معجز حسن

گرچه اول دم احیا ز مسیحا برخاست

هیچ جا نکته ای از لعل شکرخاش نرفت

که نه پرشور شد آن مجلس و غوغا برخاست

دردنوشان غمش نعره مستانه زدند

چه صداها که ازین گنبد مینا برخاست

شد خرامان سوی صحرا اثر دامن اوست

هر گل و لاله که از دامن صحرا برخاست

وعده ای از لبش امروز به میخانه رسید

از دل باده گساران غم فردا برخاست

دید جامی قد آن سرو به جولانگه ناز

پا ز سر کرده به خدمت به سرپا برخاست

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سعدی

علم دولت نوروز به صحرا برخاست

زحمت لشکر سرما ز سر ما برخاست

بر عروسان چمن بست صبا هر گهری

که به غواصی ابر از دل دریا برخاست

تا رباید کله قاقم برف از سر کوه

[...]

صائب تبریزی

نه خط از چهره آن آینه سیما برخاست

که درین آینه، جوهر به تماشا برخاست

شب که صحبت به حدیث سر زلف تو گذشت

هر که برخاست ز جا، سلسله برپا برخاست!

کرد تسلیم به من مسند بیتابی را

[...]

جویای تبریزی

رخ نمودی و جهانی به تماشا برخاست

برقع افکندی و فریاد ز دلها برخاست

تخم اشکی که ز درد تو فشاندیم به خاک

نخل آهی شد و از سینهٔ صحرا برخاست

جز نکویی طمع از سلسلهٔ نیک مدار

[...]

سعیدا

آه گرمی که به یاد تو ز دل ها برخاست

مرده ای بود ز اعجاز مسیحا برخاست

نرگس از مستی چشم تو چنین شد بیمار

سرو آزاد به تعظیم تو از جا برخاست

هر کجا بزم طرب ساز تو شد از راه ادب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه