آن چه نور است که از وادی بطحا برخاست
که همه کون و مکانش به تماشا برخاست
وان چه نخل است به یثرب که چو بالا بنمود
نعره شوق وی از عالم بالا برخاست
یکزمان بر سر راهش به تماشا که نشست
که ز عشقش نه سراسیمه و شیدا برخاست
عاقبت بر لب او ختم شد از معجز حسن
گرچه اول دم احیا ز مسیحا برخاست
هیچ جا نکته ای از لعل شکرخاش نرفت
که نه پرشور شد آن مجلس و غوغا برخاست
دردنوشان غمش نعره مستانه زدند
چه صداها که ازین گنبد مینا برخاست
شد خرامان سوی صحرا اثر دامن اوست
هر گل و لاله که از دامن صحرا برخاست
وعده ای از لبش امروز به میخانه رسید
از دل باده گساران غم فردا برخاست
دید جامی قد آن سرو به جولانگه ناز
پا ز سر کرده به خدمت به سرپا برخاست