چو نقشبند ازل نخل دلربای تو بست
دل شکسته عشاق در هوای تو بست
پی عبادت صاحبدلان دوصد محراب
به جلوه گاه بتان نعل بادپای تو بست
تنت ز بستن بند قبا گرفت آزار
کدام سنگدل آن بند بر قبای تو بست
بشستم از نم مژگان روان چو کلک خیال
به لوح خاطر من صورتی به جای تو بست
فتاد صدگره مشکلم به رشته جان
به هر گره که سر زلف مشکسای تو بست
شدم گدای تو بس تاجدار تخت نشین
که بر میان کمر خدمت گدای تو بست
ز طره پرده مکش پیش رو که دور سپهر
بقای جامی دلخسته در لقای تو بست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست
گشادِ کارِ من اندر کرشمههای تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قَصَبِ نرگس قبای تو بست
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
[...]
کسی که دل ز سر زلف مشکسای تو بست
امید جان به لب لعل جانفزای تو بست
غریب کوی تو شد دل بپرس گه گاهش
چرا که رخت سفر از وطن برای تو بست
نگر تموج خون خواست نقش بند ازل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.