گنجور

 
جامی

به اسرار حقیقت نیست جز پیر مغان دانا

له فضل علی اهل النهی علما و عرفانا

زمانی گوش بر گفتار او نه تا یقین دانی

که جز تلبیس نبود حاصل تدریس مولانا

اگر بودی کمال اندر نویسایی و خوانایی

چرا آن قبله کل نانویسا بود و ناخوانا

بیا ای کرده احیای ممات هر دل مرده

چه باشد سایه بر ما مردگان اندازی احیانا

تویی فیاض و ما قابل قبول از ما و فیض از تو

فلولاک و لولانا لما کان الذی کانا

نهان بودیم ما در تو کنون گشتی عیان در ما

فکنا فیلک اعیانا و فینا صرت اکوانا

به یکرنگی کشید از نور وحدت وقت ما جامی

فاخر انا کاولینا و اولینا کاخرانا

 
 
 
اسیری لاهیجی

وقد کنتم و مامعکم من الا کوان ماکانا

تجلیتم لکم فیکم فصرتم فیه اعیانا

فاظهرتم لکم منکم و اخفیتم لکم فینا

سواکم غیر موجود و انتم عین ایانا

و انا انتم فیکم و انتم اننا فینا

[...]

شیخ بهایی

به اسرار حقیقت نیست جز پیر مغان دانا

له فضل علی اهلی النهی علما و عرفانا

زمانی گوش بر گفتار او نه تا یقین دانی

که جز تلبیس نبود حاصل تدریس مولانا

اگر بودی کمال اندر نویسائی و خوانائی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه