گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

ماهی که خاست در شهر از رفتنش قیامت

شکر خدا که آمد باز از سفر سلامت

من شاه تخت عشقم تاج شرف به فرقم

سنگی که بر سر من می آید از ملامت

عشقم ندیم جان شد بی عشق اگر ز جانم

روزی دمی برآمد، دارم بر آن ندامت

بررغم شیخ شهرم پیر مغان دهد می

پیش من این کرم هست افزون ز صد کرامت

گر وصف گل نویسم یا حال سرو گویم

اینها همه کنایت زان عارض است و قامت

چشمم کند نظاره آن رو و دل شود خون

آن می کند جنایت وین می کشد غرامت

جامی به عزم کعبه دیگر نبست محمل

تا شد حریم دیرش سرمنزل اقامت