گنجور

 
جامی

ریزد شکر لبت به خط سبز در سخن

طوطی که دیده است بدینسان شکر سخن

دشنام عاشقان به رقیبان حواله کن

حیف آیدم که رنجه کنی لب به هر سخن

در کوی عقل می نشود یافت محرمی

ما و جنون عشق و به دیوار ودر سخن

شرح دو گیسوی تو به پایان رسیده بود

در وصف کاکل تو گرفتم ز سر سخن

این روی زرد بین و گشا لب به ناسزا

با آنکه مفلسم خرم از تو به زر سخن

می راند عاشق از تو سخن چون رقیب شد

پیدا ز دور برد به جای دگر سخن

هر چند جامیا سخنت بیشتر خوش است

بس کن که خوش نباشد ازین بیشتر سخن

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

ای ابر نکته قطره و بحر گهر سخن

وی مهر نور بخشش و ای کان زر سخن

ای بلبل غریب نوای لطیف طبع

ای طوطی بدیع‌سرای شکر سخن

تو بحر فضل را صدف در حکمتی

[...]

سعدی

طوطی نگوید از تو دلاویزتر سخن

با شهد می‌رود ز دهانت به در سخن

گر من نگویمت که تو شیرین عالمی

تو خویشتن دلیل بیاری به هر سخن

واجب بود که بر سخنت آفرین کنند

[...]

سیف فرغانی

ما فتنه بر توایم و تویی فتنه بر سخن

دانسته ای که هست ز طوطی هنر سخن

ما را همی دهد ز میانت کمر نشان

ما را همی کند ز دهانت خبر سخن

در مصر خوبی تو نگردد شکر فراخ

[...]

کمال خجندی

طوطی ب نو دید و در افتاد در سخن

برد از دهان ننگ نو ننگ شکر سخن

از فندق تو هیچ نخیزد به جز نبات

در پسته تو هیچ نگنجد مگر سخن

اول حدیث روی نو گویند بلبلان

[...]

صائب تبریزی

امروز رخ نشسته به خون جگر سخن

از صلب خامه آمده با چشم تر سخن

هر نقطه شاهدی است که بر صفحه وجود

هرگز نداشت جز گره دل ثمر سخن

روزی که از شکاف قلم چشم باز کرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه