ای زده نوبت غمت ناله صبحگاهیم
سنگ جفای تو به سر گوهر تاج شاهیم
من که کله نهادمی کج ز غرور سروری
در سر بندگیت شد نخوت کج کلاهیم
پیر نیم که پیر را عشق جوان جوان کند
سیل دمادم مژه شست ز مو سیاهیم
داد نمی دهی مده بس بود این که گه گهی
جای کند به گوش تو نعره دادخواهیم
چون نشوم به دولت بندگی تو مفتخر
من که به منصب سگی بر در تو مباهیم
شد تن خسته ام چو مو رنگ شکسته ام چو که
چند ز غم گدازیم چند ز غصه کاهیم
جامیم و مرا لقب خاک نشین مصطبه
مفتی شهر گو مخوان صوفی خانقاهیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غم و درد ناشی از جدایی و خیانت معشوق سخن میگوید. او از صبحگاهان ناله میکند و به سنگینی جفای معشوق اشاره میکند. با بیان احساس خود به نازکدلی و نیاز به عشق اشاره میکند و خود را در مقام خدمتگزاری پایین میآورد، در حالی که به شرافت بندگی معشوق اشاره دارد. شاعر همچنین به دردی که ناشی از غصه و غم است اشاره میکند و از لقب «خاک نشین» خود به عنوان نشانهای از تحقیر و حقارت شکایت میکند. در نهایت، او به ناکام بودن در جستجوی عشق و مقام اشاره کرده و به قضا و قدر میپردازد.
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر احساس عمیق ناشی از غم و رنج است. گوینده به این موضوع اشاره میکند که درد و اندوهی که از دوری یا بیوفایی کسی به او وارد میشود، مانند فریادی در صبح ناشی از درد و سختی است. او همچنین به تضاد بین مقام و ارزش خود (که به گوهر تاج شاه تشبیه شده) و رنجی که از طرف آن شخص متحمل میشود، اشاره میکند. این احساس نشاندهنده جدایی بین مقام اجتماعی و وضعیت روحی گوینده است.
هوش مصنوعی: من به خاطر غرور و خودخواهیام، به زانو درآمدم و در برابر بندگی تو سرم را کج کردهام. کلاهم هم به خاطر این نخوت، کج و غرق در خودرؤیی است.
هوش مصنوعی: سالیان سال است که عشق و شور و شوق در دل من جوانی میکند. مانند سیلابی که به طور مداوم جاری است، چشمانم را از خواب و غفلت بیدار میکند و باعث میشود از زیباییهای زندگی لذت ببرم.
هوش مصنوعی: تو هرگز به من ندادهای، کافی است که گاهی صدای ناله و درخواست من را به گوش تو میرساند.
هوش مصنوعی: اگر به نعمت و خوشبختی خدمتگزاری تو نرسم، چه افتخاری برای من باقی میماند؟ من حتی اگر به مقام و درجهٔ یک سگ در کنار درگاه تو هم برسیم، باز هم برایم شرف و افتخار خواهد بود.
هوش مصنوعی: بدن خستهام مانند جوجهای است که رنگش شکسته، حالا چند وقت است که از غم ها ذوب شدهام و چند بار از غصه کم شدهام؟
هوش مصنوعی: من همچون جامی هستم که به خاک نشینی میمانم و نمیخواهم کسی مرا با عنوان مفتی یا عالمانه بخواند؛ من یک صوفی هستم و در خانقاه زندگی میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ملکت عشق ملک شد از کرم الهیم
پشت من و پلاس غم اینست قبای شاهیم
قاضی شهرم ار کشد، بهر وطن روا بود
خاصه که آب دیدگان داد به خون گواهیم
شد سیهم ز عشق رو، گریه در او از آن کنم
[...]
عشق به کشور وفا داد نوید شاهیم
نوبت شاهیم بود ناله صبحگاهیم
گر به فراغت از توام طعن گنه زند کسی
چهره به خون نگار بس حجت بی گناهیم
جز تو نخواهم از جهان آرزوی دگر ولی
[...]
حشمت جم رسد صبوح از کرم الاهیم
جام جهان نماست مهر از می صبحگاهیم
ایکه به می فتاده و غرقه نیم عجب مدان
جسم چو کاه برگ من بین و عذار کاهیم
شیخ ز عشق و باده ام طعنه زنان و طرفه آنک
[...]
عشق تو ملک خسروی، داغ تو چتر شاهیم
در صف سروران رسد، دعوی کج کلاهیم
کوثر تیغت ار کند، رحم به حال مجرمان
دوزخ جاودان شود، خجلت بیگناهیم
گرنه خوش است خاطرت، با غم سینه کوب من
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.