طره از روی چو مه بگشا که بگشاید دلم
یکدم از تنگی و تاریکی بر آساید دلم
شد دلم خون و آید از مژگان فرو در کوی تو
جز به کوی تو بلی مشکل فرود آید دلم
بس که خود را از رگ جان بر تو محکم دوخته
هیچ کس نتواند از خوبان که برباید دلم
لاغرم زانسان که چون از کسوت فانوس شمع
زآتشت روشن ز زیر پوست بنماید دلم
تا به زیر پای تو از پرده خود کرده فرش
از تفاخر سر به ساق عرش می ساید دلم
بهر تشریف خیال تو ز خونین قطره ها
منظر دیده به رنگین گوهر آراید دلم
کی توانم جامی از سودای خوبان توبه کرد
غیر ازین چون کار دیگر را نمی شاید دلم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.