هر شبی از تو درین گوشه کاشانه جدا
ز آتشم شمع جدا سوزد و پروانه جدا
مرده و زنده ملولم ز ملاقات رقیب
هست دیرین مثلی گور جدا خانه جدا
چون ز بیگانگیت گریه کنم بر غم خویش
از غمم خویش جدا گرید و بیگانه جدا
دل که محروم نشسته ست ازان عارض و خال
مانده مرغیست هم از آب هم از دانه جدا
چونکه مشاطه صفت چهره و زلف آرایی
کشد از غیرتم آیینه جدا شانه جدا
ای خوش آن مفلس از پای فتاده ز خمار
کش سبو دست جدا گیرد و پیمانه جدا
نظم جامی دگر و گفته واعظ دگر است
سر توحید جدا باشد و افسانه جدا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شمع! بنشین ز طربخانه پروانه جدا
ترک فانوس مکن،گور جدا، خانه جدا
تا لب شیشه به صد بوسه نگردد ضامن
لب ساغر نشود از لب جانانه جدا
شانه و زلف به هم تا سر الفت دارند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.