گنجور

 
جامی

دستم از جور رقیب است ز دامان حبیب

کوته ای کاش رسیدی به گریبان رقیب

خردسالی و رقیبان ادب آموز تواند

وای ما گر تو کنی کار به فرمان ادیب

زن خدنگ دگرم بر جگر ریش که نیست

جگر ریش مرا طاقت درمان طبیب

بی تو در شهر غریبم به خدا بر تو که باش

با چنین روی شبی شمع شبستان غریب

جمعه جمعیت دل کی دهد آن را که بود

گوش بر انکر اصوات ز الحان خطیب

چشمه آب حیاتی تو و عالم ظلمات

نیست جز خضر وشان را ز تو امکان نصیب

نفرت طبع ز جامی مکن اظهار که هست

او غزلگوی غریب و تو غزلخوان عجیب

 
 
 
ناصرخسرو

ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب،

مر تو را خوانده و خود روی نهاده به نشیب

این جهان را به جز از بادی و خوابی مشمر

گر مقری به خدای و به رسول و به کتیب

بر دل از زهد یکی نادره تعویذ نویس

[...]

منوچهری

در خمار می دوشینم ای نیک حبیب

آب انگور دو سالینه‌م فرموده طبیب

آب انگور فراز آور یا خون مویز

که مویز ای عجبی هست به انگور قریب

شود انگور زبیب آنگه کش خشک کنی

[...]

باباافضل کاشانی

در مقامی که رسد زو به دل و جان آسیب

نبود جان خردمند ز رفتن به نهیب

ناشکیبا مشو ار باز گذارد جانت

خانه ای را که ز ویران شدنش نیست شکیب

تن یکی خانهٔ ویرانی و بی سامانی ست

[...]

جامی

می زند مشت به رویم که مبین سوی حبیب

هیچ کس نیست چو من مشتکی از دست رقیب

گر نهد دست به نبض من محرور زند

شعله چون شمع ز تاب تبم انگشت طبیب

هر که را عشق تو آداب خرد بر هم زد

[...]

سام میرزا صفوی

شد سیه عالم بچشمم تا نشستی با رقیب

میشود عالم سیه، بر هر که بیند آفتاب

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه