گنجور

 
جامی

بیا که فصل بهار است و محتسب معزول

معاشران به فراغت به کار خود مشغول

بیا بیا که صفا در پی صفاست همه

حریف ساده، می بی غش و قدح مصقول

شراب لعل ز جام بلور کش که به هم

دو جوهرند یکی منعقد دگر محلول

علم به عالم اطلاق زن ز باده لعل

مشو چو فلسفیان قید علت و معلول

فقیه و زاهد و عابد نه مرد این کارند

ببند بر رخ اینان در خروج و دخول

چو از فضایل مردان راه محرومی

چه سود بحث که آن فاضل است و این مفضول

به جرم توبه ز مستان خجل مشو جامی

که پیش اهل کرم هست عذرها مقبول

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
امیر معزی

عزیز کرد مرا باز در محل قبول

ظهیر دولت شاه و شهاب دین رسول

چنان شنید ز من شعر، کاحمد مختار

شنید وحی ز روح‌الامین به وقت نزول

چو در ستایش او لفظ من مکرر شد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
جمال‌الدین عبدالرزاق

همیشه روز تو چون عید و روزه ات مقبول

دلت بطاعت و دستت بمکرمت مشغول

ادیب صابر

زنفس او به لطافت همی رسند نفوس

ز عقل او متحیر همی شوند عقول

به گاه عزم دلیر و به گاه حزم حذور

گه غضب متانی، به گاه عفو عجول

مدار علم و عمل بر لطافتش مقصور

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ادیب صابر
سعدی

من ایستاده‌ام اینک به خدمتت مشغول

مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول

نه دست با تو درآویختن نه پای گریز

نه احتمال فراق و نه اختیار وصول

کمند عشق نه بس بود زلف مفتولت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

نشسته ام به خیالی که می پزم مشغول

سری ز عقل نفور و دلی ز خلق ملول

در اوفتاده به گردابِ فکر و قلزمِ عشق

که نه نهایتِ عرضش بود نه غایتِ طول

ولایتی که به دیوانگانِ عشق دهند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه