بیا که فصل بهار است و محتسب معزول
معاشران به فراغت به کار خود مشغول
بیا بیا که صفا در پی صفاست همه
حریف ساده، می بی غش و قدح مصقول
شراب لعل ز جام بلور کش که به هم
دو جوهرند یکی منعقد دگر محلول
علم به عالم اطلاق زن ز باده لعل
مشو چو فلسفیان قید علت و معلول
فقیه و زاهد و عابد نه مرد این کارند
ببند بر رخ اینان در خروج و دخول
چو از فضایل مردان راه محرومی
چه سود بحث که آن فاضل است و این مفضول
به جرم توبه ز مستان خجل مشو جامی
که پیش اهل کرم هست عذرها مقبول