گنجور

 
جامی

یا به شمشیر جفا در جگرم چاک انداز

یا به رحمت نظری بر من غمناک انداز

تشنه لب خاک شدم در هوس لعل لبت

ساغر می بکش و جرعه بر این خاک انداز

سگ طوق توام آن دم که کنی عزم شکار

طوق در گردنم از حلقه فتراک انداز

رخ فروزان به تماشای گل و لاله خرام

آتش از رشک به مشتی خس و خاشاک انداز

بگشا لب به حدیثی و خردمندان را

سری از غیب در آیینه ادراک انداز

چند صاحبنظران درد غم و درد کشند

ای قضا سنگ به خمخانه افلاک انداز

جامی از عشق چه نالی که تو را گفت که دل

در کف سنگدلی سرکش و بی باک انداز