گنجور

 
جامی

آن سرو ناز کیست نهاده کلاه کژ

مستی‌ست گوییا که نهد پا به راه کژ

چون تازه شاخ گل که تمایل کند ز باد

گاه از خواص باده شود راست گاه کژ

حرفی‌ست بر لطافت صنع دبیر دال

بر لوح عارضش سر زلف سیاه کژ

افتم خمیده پشت به راهش که دور نیست

در پای سرو راست که خیزد گیاه کژ

خواهی شکار صید مراد آه کش دلا

کمتر فتد ز صوب غرض تیر آه کژ

خوش خاطرم ز دوست به افسانه وصال

خواه آن فسانه راست بود زو و خواه کژ

جامی به چاه جاه مشو سرنگون فرو

بس مرد راست کو شود از میل جاه کژ