گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

دل باز سراسیمه سیمین ذقنی شد

مفتون شکرریزی شیرین سخنی شد

هرچند که صد زخم ز خنجر به تنم زد

هر یک پی بوسیدن دستش دهنی شد

بس شه که چو خسرو لب شیرین تو چون دید

در کوه زد از عشق سر و کوهکنی شد

از بس که ز عشقم شده مشهور به هر کوی

هرجا که نشستم ز بتان انجمنی شد

برکشته عشق تو ز دل بسته جگر خون

بنگر که شهید تو چه خونین کفنی شد

تا از تو قبا مانع من گشت به تنگم

خوش آنکه همین مانع او پیرهنی شد

جامی که ز عقل و ادب افتاده به عشق است

در محنت این کار عجب ممتحنی شد