گنجور

 
جامی

سبحان من تحیر فی ذاته سواه

فهم خرد به کنه کمالش نبرده راه

از ما قیاس ساحت قدسش بود چنانک

موری کند مساحت گردون ز قعر چاه

بر وحدتش صحیفه لاریب حجت است

اینک نوشته از شهدالله بر آن گواه

عمری خرد چو چشمه «ها» چشمها گشاد

تا بر کمال کنه اله افکند نگاه

لیکن کشید عاقبتش در دو دیده میل

شکل «الف » که حرف نخست است از اله

طوبی که هشت روضه پر از شاخ و برگ اوست

هست از ریاض مکرمتش دسته گیاه

شبهای تار در لگن نقره کوب شاخ

روشن کند ز مشعل خورشید شمع ماه

قهار بی منازع و غفار بی ملال

دیان بی معاون و سلطان بی سپاه

با غیر او اضافت شاهی بود چنانک

بر یک دو چوب پاره ز شطرنج نام شاه

آن را که سرفراز کند از کلاه فقر

از فرق سرکشان جهان درکشد کلاه

وان را که قامت از کشش او بود کمان

صد صید دولت افکند از یک خدنگ آه

بر یاد اوست عیش جوانان میکده

وز شوق اوست نعره پیران خانقاه

ز امید بردباری او پشت ما به کوه

وز بیم بی نیازی او روی ما چو کاه

جامی که نامه عملش را نیامده

عنوان به غیر مظلمه مضمون بجز گناه

موی سیاه را به هوس می کند سفید

روی سفید را ز گنه می کند سیاه

حالش تب خجالت و آه ندامت است

هرگز نبوده حال کسی این چنین تباه

گاهی که تکیه بر عمل خود کنند خلق

او را مباد جز کرمت هیچ تکیه گاه

با او به فضل کار کن ای مفضل کریم

کز عدل تو به فضل تو می آورد پناه

زینسان که فعل اوست ندارد زبان عذر

زانجا که لطف توست تو خود عذر او بخواه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode