گهی در دل گهی در دیده باشی
دلم را خون کنی وز دیده پاشی
ز لوح خاطرم نقش بتان را
تراشیدی خوشا این بت تراشی
خریدار تو زان رو شد جهانی
که چون یوسف به خوبی گشته فاشی
چو چنگ از دست تو زان می خروشم
که چون چنگم رگ جان می خراشی
چه می پرسی که جامی عاشق کیست
چه گویم من تو هم دانسته باشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو ازفرغول باید دور باشی
شوی دنبال کار و جان خراشی
از آن ترسم که فردا رخ خراشی
که چون من عاشقی را کشته باشی
چرا عاشق نباشی تا بباشی
برون از زاهدان رومی خراشی
ایا حرّی که دستت گاه بخشش
چو ابر بهمنست از سیم پاشی
شکاری کرده ام امروز زیبا
چنان کز سیم سروی بر تراشی
ولیک از شرم رویم می نماید
[...]
زمانی یار شو، گر یار باشی
اگر با ما نباشی با که باشی؟
دلم را از تو دوری نیست ممکن
که جان را خواجه ای و خواجه تاشی
چو مردان با معاد خویش رفتند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.