کیم من بیدلی بی اعتباری
غریبی بی نصیبی خاکساری
چو برق از آه گرم آتش فروزی
چو شمع از سوز دل شب زنده داری
به دل تخم غم عشق تو کارم
ندارم غیر ازین کاری و باری
پریشان شد ز عشقت روزگارم
ببخشا بر پریشان روزگاری
ز زلفت کار من آشفته تر گشت
چه گیری بر دل از آشفته کاری
ز من گر خورده ای آمد مکن عیب
ز خردان خورده نبود عیب و عاری
شفیع آورده ام پیش تو اینک
رخ زردی و چشم اشکباری
کم از خاک رهم حیف است کز من
نشنید بر دل پاکت غباری
به آه سرد خود خوش باش جامی
کزین دی بردمد روزی بهاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
چه سود از بندسخت و استواری
چو تو با او نکردی هوشیاری
بمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بکوه و دشت و صحرا
بجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
می روشن درین شبهای تاری
چه میداری بیاور تا چه داری؟
به یاد خسرو عادل قزل خور
که او را شد مسلم شهریاری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.