کیم من بیدلی بی اعتباری
غریبی بی نصیبی خاکساری
چو برق از آه گرم آتش فروزی
چو شمع از سوز دل شب زنده داری
به دل تخم غم عشق تو کارم
ندارم غیر ازین کاری و باری
پریشان شد ز عشقت روزگارم
ببخشا بر پریشان روزگاری
ز زلفت کار من آشفته تر گشت
چه گیری بر دل از آشفته کاری
ز من گر خورده ای آمد مکن عیب
ز خردان خورده نبود عیب و عاری
شفیع آورده ام پیش تو اینک
رخ زردی و چشم اشکباری
کم از خاک رهم حیف است کز من
نشنید بر دل پاکت غباری
به آه سرد خود خوش باش جامی
کزین دی بردمد روزی بهاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره احساسات عمیق عاشقانه و غم ناشی از جدایی است. شاعر از بیاعتباری و غم ناشی از عشق صحبت میکند و به پریشانی روزگار خود اشاره میکند. او از سوز دل و آتش عشق میگوید و میخواهد که معشوقش بر او ببخشاید. همچنین، شاعر به حالت نزار و زردی خود اشاره میکند و از معشوق میخواهد که در دلش غباری از غم نباشد. در پایان، او امیدوار است که روزی روزگاری خوشتر به او روی آورد.
هوش مصنوعی: من کی هستم که در این دنای بیاعتباری و بینصیب، مانند خاکساری و بیمقدار به نظر میرسم.
هوش مصنوعی: مانند برقی هستی که از گرمای دلش آتش را شعلهور میکند، و مانند شمعی که از سوز دلش در شب، زندگی را روشن میسازد.
هوش مصنوعی: در دل من غم عشق تو جای دارد و من به جز این هیچ کار و باری ندارم.
هوش مصنوعی: عاشقانه، روزگارم به خاطر عشق تو دچار آشفتگی و پریشانی شده است. از تو میخواهم این پریشانی را ببخشی.
هوش مصنوعی: از موهایت که آشفته و درهم است، کار من هم بیشتر به هم ریخته شده است. چرا بر دل من میکشی که به خاطر این آشفتهگی برایت دلنگران هستم؟
هوش مصنوعی: اگر از من چیزی خوردهای، ایرادی به من نگیر، چرا که خردمندان هیچ نقصان و عیبی ندارند.
هوش مصنوعی: من در اینجا با چهرهای رنگ باخته و چشمانی پر از اشک، به حضور تو آمدهام تا شفاعتی بخواهم.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من از خاک و زمین کمتر هستم و حیف است که از من بر دل پاک تو هیچ نشانهای باقی نماند. به عبارتی دیگر، من نمیخواهم وجودم فقط با خاک و غبار یکی شود و تو هم هیچ چیزی از من تجربه نکنی.
هوش مصنوعی: با آرامش و خونسردی به زندگی خود ادامه بده، چرا که روزی از این تاریکی و غم به سوی روشنایی و شادی خواهی رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
[...]
ز تو نشگفت فضل و بردباری
چنان کز ما جفا و زشتکاری
بهمو واجی چرا ته بیقراری
چو گل پروردهٔ باد بهاری
چرا گردی بهکوه و دشت و صحرا
بهجان او ندارم اختیاری
ندارم جز غم تو غمگساری
نه جز تیمار تو تیمارداری
مرا از تو غم تو یادگارست
از این بهتر چه باشد یادگاری
بدان تا روزگارم خوش کنی تو
[...]
الا ای خوش نسیم نو بهاری
تو بوی زلف آن بت روی داری
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.