گنجور

 
جامی

کیم من بیدلی بی اعتباری

غریبی بی نصیبی خاکساری

چو برق از آه گرم آتش فروزی

چو شمع از سوز دل شب زنده داری

به دل تخم غم عشق تو کارم

ندارم غیر ازین کاری و باری

پریشان شد ز عشقت روزگارم

ببخشا بر پریشان روزگاری

ز زلفت کار من آشفته تر گشت

چه گیری بر دل از آشفته کاری

ز من گر خورده ای آمد مکن عیب

ز خردان خورده نبود عیب و عاری

شفیع آورده ام پیش تو اینک

رخ زردی و چشم اشکباری

کم از خاک رهم حیف است کز من

نشنید بر دل پاکت غباری

به آه سرد خود خوش باش جامی

کزین دی بردمد روزی بهاری

 
 
 
ناصرخسرو

جهان را نیست جز مردم شکاری

نه جز خور هست کس را نیز کاری

یکی مر گاو بر پروار را کس

جز از قصاب ناید خواستاری

کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
باباطاهر

به‌مو واجی چرا ته بیقراری

چو گل پروردهٔ باد بهاری

چرا گردی به‌کوه و دشت و صحرا

به‌جان او ندارم اختیاری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از باباطاهر
انوری

ندارم جز غم تو غمگساری

نه جز تیمار تو تیمارداری

مرا از تو غم تو یادگارست

از این بهتر چه باشد یادگاری

بدان تا روزگارم خوش کنی تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه