همچو مه طالع شدی در دیده منزل ساختی
خانه دل را ز مهر دیگران پرداختی
برگذشتی فارغ از من نی سلام و نی علیک
می ندانم کردیم نادیده یا نشناختی
در بر سیمین دل چون سنگ بیرون آمدی
سنگ در هنگامه سیمینبران انداختی
عمرها دور از بر تو بینوا بودم چو چنگ
هرگزم روزی به بر نگرفتی و ننواختی
راست بازی بود با آن قد همیشه پیشه ات
داو ما آمد چرا چون زلف خود کج باختی
چون رسیدی از دهان تنگش ای شکر به کام
گر نه زان لبها خجل گشتی چرا بگداختی
جامی از دل شعله آهت به گردون سرکشید
بر سر بازار رسوایی علم افراختی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بار دیگر ملتی برساختی برساختی
سوی جان عاشقان پرداختی پرداختی
بار دیگر در جهان آتش زدی آتش زدی
تا به هفتم آسمان برتاختی برتاختی
پرده هفت آسمان بشکافتی بشکافتی
[...]
کاکل مشکین نقاب چشم و ابرو ساختی
آن کمان پنهان بدار، اکنونکه تیر انداختی
بر سمند فتنه زین دلبری بستی، ولی
حملهٔ اول ز شوخی بر سر ما تاختی
چون دل ما را شکار زلف خود کردی، برو
[...]
با قبای آل چون برقی بمیدان تاختی
در صف چابک سواران آتشی انداختی
آمدی با روی چون گل در صف بازار حسن
صد چو یوسف را بخوبی بنده خود ساختی
سوخت مارا جلوه های خوبیت هر گه که تو
[...]
مست با رخسار آتشناک بیرون تاختی
جلوه ای کردی و آتش در جهان انداختی
چون نمی پرداختی آخر بفکر کار ما
کاشکی! اول بحال ما نمی پرداختی
بی نوا گشتم بکویت چون گدایان سالها
[...]
با رقیب ای سست پیمان نرد الفت باختی
تا مرا در ششدر رشک رقیب انداختی
سوختی از آتش غیرت دل عشاق را
ساختی با غیر و کار عاشقان را ساختی
تا که را خواهی هلاک از درد رشک من که تو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.