جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۹

ای خطت نقشی ز نو انگیخته

مشک تر پیرامن گل ریخته

با خیال لعل رنگ آمیز تو

آب چشم ما به خون آمیخته

۳

دارم از زلف تو صد پاره دلی

هر یک از مویی دگر آویخته

آهوان دیده فریب چشم تو

هر کدام از گوشه ای بگریخته

چشم من هر شب به جست و جوی دل

خاک کویت را به مژگان بیخته

۶

تا سر زلف تو از کف داده ام

رشته جان از تنم بگسیخته

جامی از وصف میانت قاصر است

گرچه هر دم صد خیال انگیخته