گنجور

 
جامی

به لطف قد ره دلها زد آن مه

زهی لطف قد اعلی الله قدره

به هر وجهی سخن زان روی گویم

که خوش باشد سخن های موجه

مرا با آن دهان سریست پنهان

کسی از سر درویشان چه آگه

به حلق تشنه ام تیغ تو بگذشت

دم بسمل چو آب الحمدلله

نمی رفتم به جز راه سلامت

تو را دیدم به راه افتادم از ره

غم عشقت درآمد از در و بام

بلی دیوار ما را یافت کوته

چو طنبور از تو نالان بود جامی

فراقت زاد فی الطنبور نغمه

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode