گنجور

 
جامی

دو نرگس تو که مستند و ناتوان هر دو

شدند آفت عقل و بلای جان هر دو

میان ما و تو جز جان و تن حجاب نبود

بیا که هجر تو برداشت از میان هر دو

چنان دو دیده غیورند بر رخت که کنند

نظر به روی تو از یکدگر نهان هر دو

قران قوس قزح با هلال بس عجب است

خدای را بنما طاق ابروان هر دو

شکار پیشه دو ترکند خفته چشمانت

نهاده بر سر بالین خود کمان هر دو

ازان میان و دهان قاصرند وهم و خرد

اگر چه خرده شناسند و رازدان هر دو

ز کار دنیی و عقبی مپرس جامی را

که کرد در سر کار تو این و آن هر دو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode