گنجور

 
جامی

ای ز ابروانت متصل عشاق را محراب دو

با غمزه و چشم تو دل قربان یکی قصاب دو

مقصود ما زان ابروان باشد سجود روی تو

قبله نباشد جز یکی گرچه بود محراب دو

بگشای برقع زان دو رخ تا چشم انجم بر زمین

بیند به عکس آسمان خورشید عالمتاب دو

تنها یکی تن چون کشم از تو عنان دل چنین

کز زلف مشکین سوی او افکنده ای قلاب دو

در گلستان حسن ازان بالا و رخسار و جبین

یک شاخ نازک بین کزو رسته گل سیراب دو

جانم فدای ساقیی کان دم که نوشم جام می

نقل از دهان و لب دهد پسته یکی عناب دو

شد هوش جامی زان دو لب مستی بلی زود آورد

بزمی که شد گردان در او جام شراب ناب دو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode