گنجور

 
جامی

دلا کام از لبش با چشم تر جو

والا لم تجد ما کنت ترجو

پر است این چشم تر زان عارض و لب

کسی کم دیده زین پر آبتر جو

کشد یکبارگی پیش توام دل

اگر بنماییم یک بار گیسو

تو را موی از درازی تا میان است

خدا را این میان توست یا مو

تو را بس نیست در زلف آن همه چین

که چینی دیگر افکندی در ابرو

خط است آن یا فشاندی جعد مشکین

نشست از مشک گردی گرد آن رو

مگو جامی برو مهر بتان ورز

من این دانم مرا چیزی دگر گو