گنجور

 
جامی

بگشاد نقاب از رخ گل باد بهاران

شد طرف چمن بزمگه باده گساران

شد لاله ستان گرد گل از بس که نهادند

رو سوی تماشای چمن لاله عذاران

در موسم گل توبه ز می دیر نپاید

یاد است مرا این سخن از تجربه کاران

از سبحه شماران مطلب گوهر مقصود

کامد صدف آن کف انگورفشاران

بر صحبت گل دل منه ای مرغ که چون تو

گشتند درین باغ و گذشتند هزاران

از گمشدگان زیر گل آمد به تو سبزه

همچون خط یاران که نویسند به یاران

بین غنچه نشکفته که آورد به سویت

سربسته پیامی ز دل سینه فگاران

جامی نرود سوز تو از سینه به گریه

داغ دل لاله نشود شسته به باران