شد وزان سوی رزان باد خزان باز وزان
گشت زرد از غم بی برگی خود رنگ رزان
برگها بین به چمن گشته چو گلها رنگین
نیست جز رنگ بهار اینکه برآورد خزان
هست هر برگ و چناری ز کف رنگرزی
بسته بر چوب خزان دست همه رنگرزان
آن که دی دست زنان بود به عشرت در باغ
بینی امروز به صد حسرتش انگشت گزان
سرد شد مجلس مستان ز دم باد صبا
گویی از انجمن واعظ شهر است وزان
شیره را خام به خم کن مپسند ای خواجه
کش رسد آفتی از آتش جلاب پزان
جامی احسنت که آنگونه که خاطر می خواست
آمد آن تازه غزل بلکه بسی بهتر ازان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.