گنجور

 
جامی

نیستم چون یار ترکی‌گو ولی تا زنده‌ام

چشم ترک و لعل ترکی‌گوی او را بنده‌ام

ریزم از شیرین‌زبانی در سخن شکر ولی

پیش آن لب از زبان خویشتن شرمنده‌ام

نیست این شکل هلالی زخم ناخن بر تنم

نقش نعل توسنش بر سینه خود کنده‌ام

خلقی افکنده سپر از سهم تیر او و من

تا نگردد مانع تیرش سپرافکنده‌ام

آتش شوقم ز آب دیده افزون می‌شود

وه که می‌آید چو ابر از گریه خود خنده‌ام

گر دهد دستم که یابم دولت پابوس او

باشد این معنی دلیل دولت پاینده‌ام

یار اگر بگسست جامی کسوت فقرم حرام

گر بود یک بخیه بی‌پیوند او بر ژنده‌ام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode