نیایم سوی تو هر چند سوزد شوق دیدارم
که با اغیار همدم دیدنت طاقت نمی آرم
تو را گر در حق یاران بود اندیشه قتلی
به حق دوستی یارا که با آن نیز هم یارم
ز شوق آن لب نوشین ز دیده تا سحر هر شب
عقیق ناب می ریزم سرشک لعل می بارم
ازان لب نیم جانی عاریت دارم بیا جانا
بنه لب بر لبم کان عاریت را با تو بسپارم
مکوش ای عقل در اصلاح کار من که من زین پس
ز سودای پریرویی سر دیوانگی دارم
همی بینم به بستان سرو و قد توست می گویم
همی تابد ز گردون ماه و روی توست پندارم
سوی خود خواندم از کوی تو دل را گفت رو جامی
که من اینجا به دام عشق بدخویی گرفتارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و longing برای دیدار معشوق سخن میگوید. او علیرغم میل شدیدش به نزدیکی با محبوب، نمیتواند بر احساسات خود غلبه کند و از سوزش شوقش رنج میبرد. شاعر به دوستی و وفاداریش تأکید میکند و از زیبایی و دلنوازی لبهای معشوق سخن میگوید. او همچنین از عقل خود میخواهد که در امور عاشقانهاش دخالت نکند، زیرا دلش به شدت تحت تأثیر زیبایی محبوب قرار گرفته است. شاعر در نهایت بیان میکند که به دام عشق افتاده و گرفتار احساساتش شده است.
هوش مصنوعی: هر چند که شوق دیدنت مرا میسوزاند، اما به سوی تو نمیآیم، زیرا در کنار دیگران تحمل دیدنت را ندارم.
هوش مصنوعی: اگر در فکر کشتن یاران هستی، باید بدانی که دوستی با آنها نیز بر زندگیام تأثیر دارد.
هوش مصنوعی: به خاطر عشق آن لب شیرین، تا سپیدهدم هر شب اشکهای بیدلی را چون عقیق خالص میریزم و قطرات اشک مانند لعل میبارم.
هوش مصنوعی: از آن لبهای زیبا و شیرین، برای خودم قدری جان و زندگی گرفتهام. بیا ای محبوب، لبهایت را بر لبهای من بگذار تا این زندگی عاریتی را به تو بسپارم.
هوش مصنوعی: ای عقل، خودت را زحمت نده برای درست کردن اوضاع من، چرا که از این به بعد تحت تأثیر زیبایی آن پری، دچار دیوانگی شدهام.
هوش مصنوعی: در باغ، همواره زیبایی و قامت تو را میبینم و به نظرم میرسد که ماه و چهره تو از آسمان میتابد.
هوش مصنوعی: به سمت خودم دعوت کردم دل را و گفتم که «برو!» در حالی که در این مکان به trap عشق بدخوی گرفتار شدهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دلا باز آی تا با تو غم دیرینه بگسارم
حدیثی از تو بنیوشم نصیبی از تو بردارم
دلا گرمن به آسانی ترا روزی به چنگ آرم
چو جان دارم ترا زیرا که بی تو خوارم وزارم
دلا تا تو زمن دوری نه درخوابم نه بیدارم
[...]
بخواب مرگ خواهم شد مکن ای بخت بیدارم
که من دور از درش امشب زعمر خویش بیزارم
خلافست اینکه می گویند باشد آرزو در دل
مرا در دل بود بد خوی و چندین آرزو دارم
نه آخر عاشقان باری زخوبان رحمتی بینند
[...]
خر خمخانه را ناسور پیدا گشت و بیطارم
بنیش از سقبه آن ناسور در یکهفته بردارم
چو خر شاعر بود بیشک که بیطاری کند شاعر
چه داند آن خر شاعر که من شاعر نه بیطارم
ز تسعیر خر شاعر بسازم خمره مرهم
[...]
نصیحت میکنم دل را که دامن درکش از یارم
چو با دل بر نمیآیم به رنج دل سزاوارم
اگر معزولم از وصلش ندارم غم بحمدالله
که در دیوان هجرانش منم تنها که بر کارم
من از وی بر خورم گویی کس این هرگز نیندیشد
[...]
چو من عادت چنین دارم که غم را شادی انگارم
به بیماری چنان کآمد تو هم میدار تیمارم
به درد تازه هر ساعت مرا مشغول خود میکن
از این بیکار کم داری دمی بیکار مگذارم
به یک غم ابلهی باشد که از عشق تو بگریزم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.