گنجور

 
جامی

ای خرم از هوای رخت نوبهار عشق

در هر دلی ز تازه گلت خار خار عشق

هر چند سرخوشی ز می حسن یاد کن

ما را که جان رسید به لب در خمار عشق

محمل همین به سینه ویران ما گشاد

هر کاروان غم که رسید از دیار عشق

فرقی میان عارف و عابد نهاده اند

این خوش به عشق کار بود وان به کار عشق

گر کوهکن ز پای درآمد چه جای طعن

والله که کوه پست شود زیر بار عشق

هرگه خدنگ غمزه گشایی ز شست ناز

باشد همای سدره فروتر شکار عشق

جامی مدار رنجه دل از فکر عاقبت

حالی به نقد خوش گذران روزگار عشق

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode