تا کی کشم به صومعه حرمان ز بخت خویش
خرم کسی که برد به میخانه رخت خویش
بر فرق گرد درد به خاک درت خوشیم
جمشید و تاج او و سلیمان و تخت خویش
گل نیست آن ز شاخ درخشان که آتشی ست
کش باغبان ز رشک تو زد در درخت خویش
داریم بار شیشه و خوبان به جنگ ما
در برگرفته سنگ ز دلهای سخت خویش
تشریف خرقه زاهد یک لخت را دهید
رسوای عشق و پیرهن لخت لخت خویش
بنمای لب که صاحب تسبیح و طیلسان
در وجه نقل و باده نهد رخت و پخت خویش
جامی به شهر عشق مشو رهنمون ما
ما آزموده ایم درین شهر بخت خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به دلتنگی و نارضایتی از وضعیت موجود خود اشاره میکند و از ظالمی به نام "بخت" شکایت میکند که او را به صومعهای از حرمان فرستاده است. شاعر بر این باور است که خوشبختی در نزد کسانی است که به میخانه و عشق روی میآورند. او از درد و رنج زندگی میگوید و بر این نکته تأکید میکند که کسانی که در باغ عشق و زیبایی دچار حسادت میشوند، برای ما سنگی سخت هستند. او همچنین از هویت زاهد و ریاکاری او شکایت میکند و به عشق و زندگی واقعی ارج مینهد. در نهایت، شاعر میگوید که قبلاً در شهر عشق آزمایش کرده و به خوبی میداند که کجا میتواند خوشبختی را بیابد.
هوش مصنوعی: تا کی باید در گوشهای از زندگی به نارضایتی و کمحوصلگی بپردازم؟ خوشا به حال کسی که با شجاعت و لذت به دنیای خوشیها و لذتهای زندگی میرود.
هوش مصنوعی: ما بر روی زمین تو که پر از رنج و درد است خوشحالیم و به یاد جمشید و تاج او و سلیمان و تختش میافتیم.
هوش مصنوعی: به گلی که از شاخ درخت میروید، نمیتوان گفت که درخشان است، زیرا این تنها نشانهای از حسد باغبان به توست که آتش محبتش را به درخت خودش منتقل کرده است.
هوش مصنوعی: ما در حال حمل بار شفاف و ارزشمند خود هستیم و در عین حال، زیبارویان با سنگهایی که از دلهای سخت و بیرحم خود به ما پرتاب میکنند، ما را هدف قرار دادهاند.
هوش مصنوعی: به سادگی بگویید که لباس رسمی زاهد را به او بدهید تا در عشق رسوا شود و خود را با لباسهای پاره و بیاعتنا نشان دهد.
هوش مصنوعی: به لبخند و زیبایی خود توجه کن که مانند کسی است که در حال ذکر و عبادت است، اما در عین حال جام شراب و لذت را نیز در دست دارد و زینت و جذابیت خود را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: به شهر عشق نرو، چون ما تجربه کردهایم که در این مکان، شانس خود را امتحان کنیم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما آزمودهایم در این شهر بختِ خویش
بیرون کشید باید از این وَرطه رَختِ خویش
از بس که دست میگَزَم و آه میکشم
آتش زدم چو گُل به تنِ لَخت لَختِ خویش
دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که میسرود
[...]
تا بردهام به مدرسهٔ عشق رخت خویش
دارم وظیفه از جگر لختلخت خویش
مخمور خامشیام، فراموش کردهایم
هم عهدهای ساقی و هم روی سخت خویش
شاهی که ظلم را به میانجی عنان دهد
[...]
یاد آیدم چو محنت ایام سخت خویش
بر تن درم چو مردم دیوانه رخت خویش
بیمار درد هجرم و مرگم بود طبیب
دارم دوا زخون دل لخت لخت خویش
پشمین کلاه خویش به سلطان نمی دهم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.