لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
جامی

آرزو دارم که گردم خاک راه توسنش

لیک می ترسم ز من گردی رسد بر دامنش

کی بعمدا سوی من بیند چو می دارد دریغ

گوشه چشمی که افتد ناگهان سوی منش

آمد آن کافر برون شمیر بسته دی سوار

ای بسا خون مسلمانان که شد در گردنش

خواستم گویم لباس از برگ گل می بایدش

باز ترسیدم که آزارد ازان نازک تنش

هر گهش بینم قبا پوشده بیهوش اوفتم

وای من روزی که بینم با ته پیراهنش

ای صبا با او حدیث شعله آهم بگوی

تا شود سوز درون دردمندان روشنش

شاید آن بدخو کند رحمی خدا را ای اجل

ریز خون جامی و بر خاک آن کوی افکنش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امامی هروی

وه که پیدا می کند هر دم ز روی روشنش

فتنه ای در زلف شهر آشوب و چشم پر فنش

چشم او هر ساعت آبستن به روزی روشنست

خط دستورست پنداری شب آبستنش

هر سحر پیراهنی در بر قبا کرد آسمان

[...]

سعدی

چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش

چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش

تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار

دست او در گردنم یا خون من در گردنش

هر که معلومش نمی‌گردد که زاهد را که کشت

[...]

حکیم نزاری

هر که ما را دوست دارد خلق گردد دشمنش

ترک خود باید گرفت آن را که باید با منش

هرکه گامی زد درین ره اختیارش شد ز دست

وآن که سر پیچید ازین در خون خود در گردنش

این قبول از دوست می باید که باشد قصّه چیست

[...]

امیرخسرو دهلوی

آیتی از رحمت آمد، گر چه سر تا پا تنش

هم دعایی می دهم از سوز دل پیرامنش

سوخت جان و شعله ای نامد برون در پیش او

زانکه ترسم دل بسوزد ناگه از سوز منش

شمع را سوزد دل پروانه چون روشن نبود

[...]

سیف فرغانی

چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش

ماه رقاصی کند چون ذره در پیرامنش

از لباس بخت عریانم و گرنه کردمی

دست در آغوش او بی زحمت پیراهنش

دست بختم برفشاند آستین تا ساق عرش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیف فرغانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه