آرزو دارم که گردم خاک راه توسنش
لیک می ترسم ز من گردی رسد بر دامنش
کی بعمدا سوی من بیند چو می دارد دریغ
گوشه چشمی که افتد ناگهان سوی منش
آمد آن کافر برون شمیر بسته دی سوار
ای بسا خون مسلمانان که شد در گردنش
خواستم گویم لباس از برگ گل می بایدش
باز ترسیدم که آزارد ازان نازک تنش
هر گهش بینم قبا پوشده بیهوش اوفتم
وای من روزی که بینم با ته پیراهنش
ای صبا با او حدیث شعله آهم بگوی
تا شود سوز درون دردمندان روشنش
شاید آن بدخو کند رحمی خدا را ای اجل
ریز خون جامی و بر خاک آن کوی افکنش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و آرزوی خود میگوید که دوست دارد به معشوق خود نزدیک شود، اما از عواقب این نزدیکی میترسد. او به زیبایی و نازکی معشوق اشاره میکند و بیان میکند که دیدن او باعث بیهوشیاش میشود. شاعر به آلام درون خود اشاره دارد و از نسیم (صبا) میخواهد که پیام او را به معشوق برساند تا آتش درونش را روشن کند. در نهایت، او امیدوار است که معشوق رحم کند و به او التیام بخشد. این شعر به خوبی حس معقدی و عشق دردناک را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: آرزو دارم که به گرد و غبار راه اسب تو تبدیل شوم، اما میترسم که از من نشانهای بر دامن او باقی بماند.
هوش مصنوعی: چه زمانی کسی که به عمد به من نگاه نمیکند، وقتی مشغول نوشیدن است، ناگهان با یک نگاه پر معنی به من توجه میکند؟
هوش مصنوعی: آن کافر وارد میدان شد و سوار بر اسب به سوی ما آمد. چه بسیار خون مسلمانان که بر گردن اوست.
هوش مصنوعی: خواستم بگویم که او باید لباسی از برگ گل بپوشد، اما ترسیدم که این لباس نازک او را آزار دهد.
هوش مصنوعی: هر بار که او را با لباس زیبا میبینم، بیاختیار بیحال میشوم. وای بر من، روزی که با دامنش روبرو شوم.
هوش مصنوعی: ای نسیم، با او بگو از درد و شعلهی آتش درون من، تا در دل دردکشان، آن احساس سوز و گرما روشن شود.
هوش مصنوعی: شاید آن کسی که بدخلق است، از رحمت خدا برخوردار شود. ای مرگ! قطرهای از خون را در لیوان بریز و بر خاک آن کوی بینداز.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وه که پیدا می کند هر دم ز روی روشنش
فتنه ای در زلف شهر آشوب و چشم پر فنش
چشم او هر ساعت آبستن به روزی روشنست
خط دستورست پنداری شب آبستنش
هر سحر پیراهنی در بر قبا کرد آسمان
[...]
چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش
تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار
دست او در گردنم یا خون من در گردنش
هر که معلومش نمیگردد که زاهد را که کشت
[...]
هر که ما را دوست دارد خلق گردد دشمنش
ترک خود باید گرفت آن را که باید با منش
هرکه گامی زد درین ره اختیارش شد ز دست
وآن که سر پیچید ازین در خون خود در گردنش
این قبول از دوست می باید که باشد قصّه چیست
[...]
آیتی از رحمت آمد، گر چه سر تا پا تنش
هم دعایی می دهم از سوز دل پیرامنش
سوخت جان و شعله ای نامد برون در پیش او
زانکه ترسم دل بسوزد ناگه از سوز منش
شمع را سوزد دل پروانه چون روشن نبود
[...]
چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش
ماه رقاصی کند چون ذره در پیرامنش
از لباس بخت عریانم و گرنه کردمی
دست در آغوش او بی زحمت پیراهنش
دست بختم برفشاند آستین تا ساق عرش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.