شوخی که تاجداران بوسند خاک راهش
سوی چو من گدایی مشکل فتد نگاهش
من کیستم که خواهم پهلوی او نشینم
این بس مرا که بینم از دور گاه گاهش
فرسوده قالب من همواره خاک بادا
بر هر زمین که باشد آمد شد سپاهش
هر کس به مهر آن خط میرد رسد به محشر
صد گونه سرخرویی از نامه سیاهش
در گلستان خوبی برگ وفا مجویید
کز خون بی گناهان پرورده شد گیاهش
من داد خود چه خواهم زان مه که نیست هرگز
چون پادشاه ظالم پروای دادخواهش
جامی ز کوی هستی بربست رخت گویی
کز هیچ سو نیاید دیگر فغان و آهش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر در قالب غزلیات بیان میکند که شاعر به احساس خود در برابر عشق و فراق میپردازد. او به تواضع و گدایی خود در برابر عشق الهی اشاره میکند و میگوید که برای نشستن در کنار محبوبش، به او دسترسی ندارد و تنها از دور نگاهش میکند. شاعر با اشاره به گذرا بودن زندگی و فانی بودن جسم، به این نکته میپردازد که در روز محشر، انسانها با سرنوشتهای متفاوت به محاکمه خواهند رفت. او به زیباییهای دنیا و زخمهای بیگناهان اشاره میکند و نسبت به عدالت و نبود آن در جامعه ابراز نگرانی میکند. در نهایت، شاعر نشان میدهد که امیدی به تغییر وضعیت و فریادی از دل ندارد.
هوش مصنوعی: برخی از افراد با مقام و ثروت، حتی خاکی را که زیر پای یک گدا میافتد، میبوسند، اما برای من که در جایگاه گدایی هستم، دشوار است که حتی نگاه او را دریافت کنم.
هوش مصنوعی: من چه کسی هستم که بخواهم در کنار او بنشینم؟ همین که از دور او را میبینم، برایم کافی است.
هوش مصنوعی: بدن من همیشه فرسوده و کهنه است و به سرنوشت خاک دچار خواهد شد، چه در هر زمینی که قرار گیرد و چه در هر موقعیتی که پیش آید.
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر عشق و محبت به آن شخصی که خط (محبت) او را جذب کرده است، جان بسپارد، در روز قیامت با چهرهای درخشان و نورانی میآید، در حالی که نامه عملش را در دستانش دارد.
هوش مصنوعی: در فضای سرسبز و زیبا به دنبال وفا نباشید، زیرا این گیاه از خون افراد بیگناه روییده است.
هوش مصنوعی: من از آن ماهی که هیچگاه مانند پادشاه ظالم، به دادخواهی اهمیت نمیدهد، چه توقعی میتوانم داشته باشم؟
هوش مصنوعی: ردپایی از زندگی و هستی در اینجا نیست، گویی که از سرگردانی و غم خبری نیست و دیگر هیچ صدای ناله و فریادی به گوش نمیرسد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میگفت چشم شوخش با طره سیاهش
من دم دهم فلان را تو درربا کلاهش
یعقوب را بگویم یوسف به قعر چاهست
چون بر سر چه آید تو درفکن به چاهش
ما شکل حاجیانیم جاسوس و رهزنانیم
[...]
دیدم چو آفتابی در سایه کلاهش
سایه گرفته مه را زان طره سیاهش
از بس که در کلاهش بر دوختم دو دیده
بادامه ای نشاندم بر پسته کلاهش
او چشم داشت بر من، من زلف او گرفتم
[...]
هر صبحدم بروید خورشید جلوه گاهش
رخسار خود نهادست چون نقش پا به راهش
آتش زده به عالم چون نرگس سیاهش
برق سبک عنان را مژگان خوش نگاهش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.