گنجور

 
جامی

گذشت از حد خروش و گریه ابر نوبهاران را

کجا دانست یارب درد و داغ دل فگاران را

مبار ای ابر روز گشت آن چابک سوار آخر

که دیده بر ره است از دیرباز امیدواران را

ازین عشق جگرخواره چه دارم چشم بهبودی

که بر داده به باد نیستی چون من هزاران را

ز جام نیم خورد او کجا یک جرعه تا بینی

چو عهد من شکسته توبه پرهیزگاران را

چنین کز باده عشرت به خواب مستی شبها

چه دانی محنت بی خوابی شب زنده داران را

سزد کز بی کسی چون من عنان دوستی پیچد

بتی کو بسته فتراک بیند شهریاران را

سمند ناز جولان ده به ره گو کشته شو جامی

اگر ضایع شود موری چه نقصان شهسواران را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode