گنجور

 
جامی

کو صبا تا ره به سرو خوش خرام من برد

گه سلام او رساند گه پیام من برد

در بیان شوق او هر لحظه چون اوراق گل

دفتر رنگین ز اشک لاله فام من برد

نامه من کی تواند برد قاصد پیش یار

چون ندارد هرگز آن یارا که نام من برد

شد دلم چون نافه خون تا آمد آن آهو به دام

وای من گر عشوه دهرش ز دام من بود

از خدا خواهم رسولی در دعا هر صبح و شام

تا به یار من دعای صبح و شام من بود

شد ز جام صبر کام عیش من تلخ ای طبیب

شربتی فرما که این تلخی ز کام من برد

ساقی بزمم خیال آن لب آمد جم کجاست

تا چو جامی جرعه عشرت ز جام من برد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode