گنجور

 
جامی

ای شهسوار حسن که جانم فدای توست

هر جا سری ست خاک ره باد پای توست

خوش جلوه ده سمند که دفع گزند را

هر سو هزار سوخته دل در دعای توست

مشتاق وصل را که ز هجران به جان رسید

سرمایه حیات امید لقای توست

بیچاره عاشق تو که با درد انتظار

شد در رهت غبار و هنوزش هوای توست

یک خنده کردی و دل ما شد ازان تو

باری دگر بخند که جان هم برای توست

دل چون توانم از تو بریدن که در ازل

آب و گلم سرشته به مهر و وفای توست

جامی گر آن صنم ز تو بیگانه شد مرنج

این بخت بس تو را که سگش آشنای توست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode