سینه تنگم نه جای چون تو زیبا دلبری ست
خوش بیا بر چشم من بنشین که روشن منظری ست
بر رخ زردم ببین خط های خونین از سرشک
کین ورق در حسب حال دردمندان دفتری ست
هر شبی چندان ز درد هجر بگدازم که روز
در گمان افتند مردم کین منم یا دیگری ست
بی رخت در باغ و صحرا بهر داغ جان من
هر گل آتش پاره ای هر لاله سوزان اخگری ست
دوستداران سوخت جانم تا به کی دارم نهان
دوزخی در دل که این عشق بهشتی پیکری ست
من که و سودای جنت کز سگان کوی تو
شربت آبی که ماند سلسبیل و کوثری ست
تا رسید از لعل میگونت به کام خویش جام
دیده جامی ز زشک آن پر از خون ساغری ست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و درد هجران است. شاعر در آن از زیبایی معشوقهاش و تأثیر عمیق او بر دلش صحبت میکند و از احساسات عذابآور ناشی از دوری او مینالد. او توصیف میکند که چگونه هر شب با شعلههای درد فراق میسوزد و در روز احساس میکند که آیا او خودش است یا دیگری. عشق را مانند دوزخی در دل خود میبیند و میگوید که وجود معشوقهاش مانند بهشت است. در نهایت، شاعر به آرزوی نوشیدن از لعل میگون معشوقهاش اشاره میکند و احساس خود را از این عشق آتشین بیان میکند.
هوش مصنوعی: دل من جایی برای زیبایی مانند تو ندارد، پس بیا و بر سرم بنشین؛ زیرا وجود تو روشنی و زیبایی خاصی دارد.
هوش مصنوعی: به چهره زرد من نگاهی بینداز که بر آن نشانههای خونین از اشکهای کینه وجود دارد. این حالت و نشانهها مانند صفحهای در دفتر حال و احوال کسانی است که دردمند هستند.
هوش مصنوعی: هر شب به اندازهای از درد جدایی رنج میکشم که روزها مردم فکر میکنند این حال و روز من است یا اینکه فرد دیگری چنین وضعیتی دارد.
هوش مصنوعی: در هر گوشهی باغ و صحرا، به خاطر غم و دلسوزی من، هر گلی مثل یک تکه آتش و هر لاله مانند یک جرقهی سوزان است.
هوش مصنوعی: عاشقانی که جانم را سوزاندهاند، تا چه زمانی باید این احساس را پنهان کنم؟ در دل من آتش دوزخی وجود دارد، در حالی که این عشق، شکل و شمایل بهشتی دارد.
هوش مصنوعی: من عاشق توام و آرزوی بهشت را دارم، اما آبی که از سگان کوی تو مینوشم برایم از آبهای بهشتی مثل سلسبیل و کوثر باارزشتر است.
هوش مصنوعی: وقتی که طعم دلپذیر لبهای میگونیات به جانم رسید، چشمم مانند جامی پر از شراب سرخ و خونین گشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شعرهای ما نه شعرست ار چنان کان شاعریست
شاعری دیگر بود نزدیک من آن ساحریست
در دلم سوزی عجب از عشق زیبا دلبریست
دوزخی در جانم از داغ بهشتی پیکریست
تا قرین آتش شوقت شدم پروانه وار
سوزم از اندیشه هر دم کاین منم یا دیگریست
چون نسوزم بیتو در بستان که در جانم ز غم
[...]
میشناسم چشم او را، طرفه مست کافریست
دیدهام مژگان شوخش را، عجب تیرآوریست
قوت بازوی غم را بین کزو عاجز شدهست
می که هر برگی ز تاکش پنجهٔ زورآوریست
از تهیدستی به مقصد ره نیابد نالهام
[...]
سوی قبرستان گذاری کن، که خوش بوم و بریست
سبزه هر سو خط یاری گل رخ سیمین بریست
بسکه پربار از گل صدرنگ حسرت گشته است
سر نهاده بر زمین، در هر قدم شاخ زریست
هر طرف آرامگاه شاه دامادیست شوخ
[...]
فکر آزادی به این عاجز سرشتیها تریست
عقده چندان نیست اما رشتهٔ ما لاغریست
تا بود ممکن نفس نشمرده کم باید زدن
ای ز آفت بیخبر دل کورهٔ مینا گریست
برق غیرت در جهات دهر وا کردهست بال
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.