در دلم سوزی عجب از عشق زیبا دلبریست
دوزخی در جانم از داغ بهشتی پیکریست
تا قرین آتش شوقت شدم پروانه وار
سوزم از اندیشه هر دم کاین منم یا دیگریست
چون نسوزم بیتو در بستان که در جانم ز غم
هر گلی داغی و هر داغی فروزان اخگریست
منکه مشغولم بذکر باده ی لعلت مدام
کی بود یادم که جایی سلسبیل و کوثریست
شوق دیدارت که شد در سینه ی سوزان گره
آتشی گویا فروزان در دل خاکستریست
دفتر گلرا که شست از گریه ابر نوبهار
هر ورق بر خون پاک دردمندان دفتریست
هر حباب از چشمه ی چشم فغانی روز هجر
در هوای بادهٔ آن لعل پر خون ساغریست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به شدت تحت تأثیر عشق و دلبری قرار دارد و از سوز و گداز آن میگوید. او از درد و رنجی که ناشی از عشق است، سخن میگوید و احساسات درونیاش را بیان میکند. عشق او مانند آتشی است که در دلش شعلهور است و او را به جنون کشانده. همچنین، او از یادآوری معشوق و شوق دیدار او صحبت میکند که همچون اشتعالی در دلش روشن است. در نهایت، شاعر به زیباییهای طبیعی و عواطف انسانی اشاره میکند و از درد و غم دوری عشق سخن میگوید.
هوش مصنوعی: در دل من شوری عجیب از عشق و زیبایی وجود دارد؛ دلدادهای هست که مانند جهنم روح مرا میسوزاند، اما در عین حال، از عشق این دلداده احساس بهشتی دارم.
هوش مصنوعی: وقتی که شیفته آتش عشق تو شدم، مانند پروانهای در حال سوختن هستم و هر لحظه در فکر اینم که آیا این من هستم یا شخص دیگری.
هوش مصنوعی: وقتی در بستان میگردم، احساس میکنم که با هر گل داغی که در وجودم وجود دارد، یک آتش شعلهور در دل من نهفته است. غمهایم مانند زخمهایی هستند که هر لحظه آتش میزنند.
هوش مصنوعی: من دائم به یاد شراب لعل رنگ تو هستم و چنان غرق در این یادآوری هستم که به یادم نمیآید جایی هست که بهشتی از آب شیرین وجود دارد.
هوش مصنوعی: عشق و شوق دیدن تو به قدری در قلبم شعلهور است که گویی آتش روشنی در دل خاکسترها وجود دارد.
هوش مصنوعی: گلنامهای که باران بهاری با اشک خود شستشو داده، هر صفحهاش یادگاری از درد و رنج پاک دلان است.
هوش مصنوعی: هر حبابی که از چشم میآید، فریادی است از درد جدایی در حالی که در آرزوی بادهای است که از آن سنگ سرخ، رنگین است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شعرهای ما نه شعرست ار چنان کان شاعریست
شاعری دیگر بود نزدیک من آن ساحریست
سینه تنگم نه جای چون تو زیبا دلبری ست
خوش بیا بر چشم من بنشین که روشن منظری ست
بر رخ زردم ببین خط های خونین از سرشک
کین ورق در حسب حال دردمندان دفتری ست
هر شبی چندان ز درد هجر بگدازم که روز
[...]
میشناسم چشم او را، طرفه مست کافریست
دیدهام مژگان شوخش را، عجب تیرآوریست
قوت بازوی غم را بین کزو عاجز شدهست
می که هر برگی ز تاکش پنجهٔ زورآوریست
از تهیدستی به مقصد ره نیابد نالهام
[...]
سوی قبرستان گذاری کن، که خوش بوم و بریست
سبزه هر سو خط یاری گل رخ سیمین بریست
بسکه پربار از گل صدرنگ حسرت گشته است
سر نهاده بر زمین، در هر قدم شاخ زریست
هر طرف آرامگاه شاه دامادیست شوخ
[...]
فکر آزادی به این عاجز سرشتیها تریست
عقده چندان نیست اما رشتهٔ ما لاغریست
تا بود ممکن نفس نشمرده کم باید زدن
ای ز آفت بیخبر دل کورهٔ مینا گریست
برق غیرت در جهات دهر وا کردهست بال
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.