گنجور

 
جامی

یار رفت از دیده لیکن روز و شب در خاطر است

گر به صورت غایب است اما به معنی حاضر است

عاشق اندر ظاهر و باطن نبیند غیر دوست

پیش اهل باطن این معنی که گفتم ظاهر است

در حضور دوست هر جانب نظر کردن خطاست

یک زمان حاضر نشین ای دل که جانان ناظر است

خاطرم خوش نیست هرگز جز به زیر بار عشق

پیش عاشق هر چه جز عشق است بار خاطر است

عاشق درویش تا دانست ذوق صبر و شکر

بر جفاهای تو صابر وز بلاها شاکر است

آن دهان را سر غیب الغیب دان کز شرح آن

هم اشارت مانده عاجز هم عبارت قاصر است

آن پریرو را به افسون سخن تسخیر کرد

زان سبب گویند شاعر نیست جامی ساحر است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode