گنجور

 
جامی

شاه را آنچنان که نیست گزیر

از فقیهی به راه شرع مشیر

از وزیر آنچنان گزیرش نیست

هر کسی لیک دلپذیرش نیست

به وزیری کسی بود در خور

کز همه بعد شه بود برتر

مقبلی مشفقی نکوکاری

نیک کردار و راست گفتاری

دلش از حال دیو و دد آگاه

دستش از مال نیک و بد کوتاه

با صغیران خورد غم پدری

با کبیران زند دم پسری

همه را خویش خویش پندارد

خویش را سینه ریش نگذارد

باشد از وزر اشتقاق وزیر

سر این اشتقاق سهل مگیر

وزر بار وزیر بارکش است

خاطر او به زیر بار خوش است

می کشد بار خلق بر در شاه

می شودشان ز ظلم شاه پناه

می کشد بار شه به ضبط امور

تا نیفتد ز خلق بر شه زور

نکند تیره عالم از توره

نفکند تخم سعی در شوره

از کفایتگری نپیچد سر

بر کفایتگران نبندد در