گنجور

 
جامی

دل شه چون هوا پرست بود

ملک دین را ز وی شکست بود

دلش از شاهدان ساده عذار

در تمنای بوس و ذوق کنار

پاکی از خصم بر کنار نهد

بوسه بر تیغ آبدار دهد

قبله شاه شاهد ظفر است

کز همه شاهدان جمیل تر است

نخل بالاش رمح تیز گذار

بر صف صفداران کوه وقار

چشم شهلای او به سرمه سیاه

سرمه او غبار نعل سپاه

غمزه او سنان سینه شکاف

سینه پردلان روز مصاف

طلعتش آفتاب تیغ صیقل

غازیان را به روز فتح دلیل

هر که بر طلعتش گشاد نظر

بست دیده ز شاهدان دگر

الله الله که راست این شاهد

چه بلا دلرباست این شاهد

دل صد کس به خون بیالاید

تا یکی را جمال بنماید