گنجور

 
جامی

یا بود عشق منتشی از ذات

یا بود منبعث ز حسن صفات

یا ز افعال یا ز آثارش

می شمر منحصر درین چارش

عشق ذات آن بود که باشد دل

سوی حق خالی از غرض مایل

باز یابد ز خویشتن طلبی

که نباشد معینش سببی

کششی خیزد از درونه جان

که عبارت ازان کشش نتوان

هم عبارت ازان بود کوتاه

هم اشارت در آن بود گمراه

گر بپرسی که کیست محبوبیت

زین تک و پوی چیست مطلوبت

خوابت از چشم اشکبار که برد

صبرت از جان بیقرار که برد

رو به ره داشت جان آگاهت

چون فتادی ز ره که زد راهت

در جواب سؤال ماند لال

دم نیارد زد از حقیقت حال

هر چه بر خاطرش شود ظاهر

باشد از حسب حال او قاصر