گنجور

 
جامی

وان دگر جمله را یک آینه دید

که خدا را در آن معاینه دید

دید یک ذات در حدود جهات

متجلی شده به جمله صفات

یک وجود است سر به سر عالم

همه اجزاش متصل با هم

کره مصمت است بی تجویف

جمع گشته در او لطیف و کثیف

نه در آن فرجه ای نه فاصله ای

نز خلاء هیچ ظرف را گله ای

امتیازاتشان ز یکدیگر

هست از اعراض با صفات و صور

آن گرانمایه جوهر قابل

که مر اعراض را بود حامل

هست مرآت ذات بی همتا

وان عوارض مجالی اسما

هر که ناظر به حال مرآت است

صورتش دیدن از محالات است

هر که را دیده هست بر صورت

بیند آیینه محو در صورت

چشم عارف که تیزبین باشد

در شهود جهان چنین باشد

بیند اندر همه جهان یک ذات

جلوه گر گشته با شئون و صفات

همچو آیینه وصف و ذات جهان

باشد از پیش چشم او پنهان

از جهان جز خدا نبیند هیچ

غیر حق هیچ جا نبیند هیچ

شد جمال خدا معاینه اش

محو مشهود گشت آینه اش

هیچ دانی که این چه جلوه گریست

آینه چیست و اندر آینه کیست

آینه اوست و اندر آینه هم

غایب از دیده و معاینه هم

اول آیینه سان برون آید

پس در آیینه روی بنماید

گر به تقیید بینی او را بند

نام و نقشش جز آینه مپسند

ور ز تقیید یابی اش مطلق

اوست پیدا در آینه الحق