گنجور

 
جامی

هست حق را دو اسم کارگزار

هر یکی را مظاهر بسیار

مظهر آن خلاف مظهر این

آن سوی کفر خوانده وین سوی دین

آن دو اسم اسم هادی است و مضل

فاش گفتم که حل شود مشکل

مظهر آن نبی و اتباعش

مظهر این بلیس و اشیاعش

آن هدایت کند به صدق و صواب

وین دلالت کند به کفر و حجاب

آنت خواند به قرب و نزدیکی

وینت راند به بعد و تاریکی

روی آن در صیانت خاطر

روی این در عمارت ظاهر

استعاذت که امر کرد بدان

ایزدت در قرائت قرآن

اولا آن بود که از ره دل

رو به هادی کنی ز اسم مضل

سر ذلت نهی به خاک نیاز

که تویی کارساز کارم ساز

زیر حکم مضل مفرسایم

آن من باش تا بیاسام

ثانیا آنکه که از ره صورت

نکند نفس و دیو مغرورت

هر چه در وی ضلالتی بینی

دامن از وی تمام درچینی

وانچه در وی هدایتی یابی

روی همت به سوی او تایی

ثالثا آنکه این خجسته کلام

به زبان آوری به صدق تمام

تا زبان چون جوارح و ارکان

استعاذت کند به وفق جنان

نه که گویی اعوذ و تازی تیز

سوی شیطان و نفس شورانگیز

نه که گویی اعوذ و آری روی

سوی بدسیرتان ناخوشخوی

تا ز هر بد عنانت کوته نیست

یک اعوذت اعوذبالله نیست

بلکه آن پیش صاحب عرفان

نیست الا اعوذ بالشیطان

گاه گویی اعوذ و گه لاحول

لیک فعلت بود مکذب قول

بر دهان جام زهر مرگ آمیز

بر زبان آنکه می کنم پرهیز

چند باشی به حیله و تلبیس

منزل دیو و سخره ابلیس

سوی خویشت دو اسبه می راند

به زبانت اعوذ می خواند

طرفه حالی که دزد بیگانه

گشته همراه صاحب خانه

می کند همچو او فغان و نفیر

در به در کو به کو که دزد بگیر

استعاذت ازان گدا آموز

که سگ ترک چون شود کین توز

به تک از سگ گریز گیرد پیش

رو نهد سوی ترک نیک اندیش

خویش را افکند به خرگاهش

کند از عجز خویش آگاهش

که خدا را برس به فریادم

ور نه سگ می کند ز بنیادم

ترک چون ضعف حال او بیند

زاری و ابتهال او بیند

در جوار خودش پناه دهد

ایمن از سگ سرش به راه دهد