گنجور

 
جامی

هیچ موجود نیست در عالم

که شناسد حقیقت آدم

داند آدم حقیقت همه چیز

عین حق را حقیقت همه نیز

بیند آن عین را به چشم عیان

گشت ظاهر به صورت اعیان

غیر ازو در جهان نبیند هیچ

آشکار و نهان نبیند هیچ

لیکن این دولتی نه آسان است

بلکه خاص خواص انسان است

جانب آن اشارتیست نهفت

آن امانت که حضرت حق گفت

بر سماوات و ارض و ما فی البین

قد عرضنا الامانت فابین

لیس فی الکون کائنا ماکان

کافل حملها سوی الانسان

غیر انسان کسش نکرد قبول

زانکه انسان ظلوم بود و جهول

ظلم او آنکه هستی خود را

ساخت فانی بقای سرمد را

جهل او آنکه هر چه جز حق بود

صورت آن ز لوح دل بزدود

نیک ظلمی که عین معدلت است

نغز جهلی که مغز معرفت است

ای نکرده دل از علایق صاف

مزن از دانش حقایق لاف

زانکه در عالم خدا دانی

جهل علم است و علم نادانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]