گنجور

 
جامی

آدمی را همیشه معتقد است

که مگر آفریده بهر خود است

هر چه او را فتد مناسب حال

داندش از قبیل خیر و کمال

وانچه پنداردش منافی آن

داردش از مقوله نقصان

لیکن این اعتقاد عین خطاست

زانکه او آفریده بهر خداست

حق پی هر چه آفرید او را

نیست امکان بر آن مزید او را

در حقیقت کمال او آنست

کز وجودش مراد یزدانست

حق نخواهد ز هستی اشیا

جز ظهور صفات یا اسما

هر چه در عرصه جهان پیداست

هدف حکم اسمی از اسماست

گر نباشد وجود او بالفرض

حکم آن اسم کی پذیرد عرض

ولهذا رسول کرد خطاب

پیش ازین با معاشر اصحاب

گفت اگر ناید از شما عملی

که در آن باشد از گنه خللی

آفریند خدا خطاکیشان

که گناه آید و خطا زیشان

تا کنند از گناه استغفار

حکم غفار را کنند اظهار

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]