گنجور

 
جامی

جامی این وعظ و تلخگویی چند

خرده گیری و عیبجویی چند

شیوه واعظ آن بود که نخست

فعل خود را کند به قول درست

چون شود کار او موافق گفت

گر دهد پند غیر نیست شگفت

پای تا فرق جمله عیبی و عار

چه کنی عیب عمرو و زید شمار

زشت باشد که عیب خود پوشی

واندر افشای دیگران کوشی

کل به موی دروغ پوشد سر

که بود موی من چو سنبل تر

زند آنگه ز بس تبه گویی

طعنه بر شاهدان به کم مویی

شب عمرت به وقت صبح رسید

صبح شیب از شب شباب دمید

شیب کافورسای چون گردی

بر سرت بیخت گرد دم سردی

سردی آمد طبیعت کافور

چه کنی این طبیعت از وی دور

چرخ گردان جز این نمی داند

کاسیا بر سر تو گرداند

کس چو تو در سرای بیم و امید

ریش در آسیا نکرد سفید

منشین بیش ازین به زیر غبار

خیز و غسلی در آب دیده برآر

به طبیبان میار روی و مجوی

دارویی کان سیاه سازد موی

هست بهر بیاض موی علاج

پنبه برداشتن ز ریش حلاج

هست عیبی به هر سر مو شیب

اینک یک پیری و هزاران عیب

سالها گر تو در هنر کوشی

این همه عیب را چه سان پوشی

گشت موی سرت سفید چو شیر

شد زمانه تو را بشیر و نذیر

یا ز طفلی هنوز دیدت بهر

شیرت از سر گرفت مادر دهر

موی در سر سفیدی افکندت

سر مویی نمی شود پندت

می کنی از بیاض شعر اعراض

روز و شب شعر می بری به بیاض

گاه می خواهی از مداد امداد

می کنی شعر را چو شعر سواد

چون زمانه سواد شعر ربود

خود بگو از سواد شعر چه سود

شهر لهو است بگسل از وی خو

لیت شعری الی متی تلهو

چه زنی در ردیف و قافیه چنگ

کار بر خود کنی چو قافیه تنگ

هست نظمی لطیف عمر شریف

کش مرض قافیه ست و مرگ ردیف

دل گرو کرده ای به نظم سخن

فکر کار ردیف و قافیه کن

شعر بادیست کش کنند ابداع

از مفاعیل و فاعلات زراع

می کنی ز ابلهی و خودرایی

صبح تا شام باد پیمایی

کاملان چون در سخن سفتند

اعذب الشعر اکذبه گفتند

آنچه باشد جمال آن ز دروغ

پیش اهل بصیرتش چه فروغ

وادی شعر کی شود ذی زرع

گر نه آبش دهی ز منبع شرع

شعر مر شرع را چو فرع شود

چون نهد پا بلند شرع شود

ور ندارد ز عین شرع اثر

شعر نامش مکن که باشد شر