گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جامی

عربی را که بود ساکن بر

جانب ری فتاد رای سفر

دید پیش دکانچه طباخ

چرب رودی، نفیر زد گستاخ

به تعجب که یا عجم ماذا

خذ فلوسا و اعطنی هذا

فلس ازو بستد و به جای نهاد

یک بدستی ازان به دستش داد

عربان در بغل نهاد و گذشت

گرد بازار و شهر و کو می گشت

ناگهانش میان شهر و غلو

چرب رود از بغل فتاد فرو

چون ز نامش نداشت مسکین بهر

که سراغش کند ز مردم شهر

بغل از وی تهی و کیسه ز دانگ

خرزه بر کف نهاد و می زد بانگ

ایها المسلمون ببلدة ری

هل وجدتم بمثل هذا شی